شناسهٔ خبر: 44055 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

فوكو كجا شكست مي‌خورد؟

بالاخره تكليف ما ايرانيان فارسي زبان كه عمدتا با ترجمه يا متن‌هاي انگليسي زبان سر و كار داريم و در به در دنبال نظريات نو و جديد مي‌گرديم تا وضعيت خودمان را با كمك آن توضيح دهيم، با ميشل فوكوي فرانسوي چيست؟

فرهنگ امروز/ محسن آزموده:

 

بالاخره تكليف ما ايرانيان فارسي زبان كه عمدتا با ترجمه يا متن‌هاي انگليسي زبان سر و كار داريم و در به در دنبال نظريات نو و جديد مي‌گرديم تا وضعيت خودمان را با كمك آن توضيح دهيم، با ميشل فوكوي فرانسوي چيست؟ متفكري كه آثار متعددي از او و درباره او به فارسي ترجمه شده است، در كنار آثار كثيري كه از جنس مقاله و كتاب درباره‌اش تاليف شده است. با اين همه هنوز برخي خوانندگان پر و پا قرص او كه عمدتا به متن اصلي آثار او را مي‌خوانند، معتقدند اين برداشت‌ها نادقيق و تحريف شده است. اين ادعاها اما سبب نشده كه فوكو به فضاي دانشگاهي ما راه نيابد. قريب به دو دهه است كه در رشته‌هاي مختلف علوم انساني از جامعه‌شناسي و علوم سياسي گرفته تا تاريخ و فلسفه دانشجويان ايراني خواسته يا ناخواسته مي‌كوشند مستقيم يا غيرمستقيم از فوكو و نظرياتش بهره بگيرند، اين ميان آثار قابل‌توجهي نيز خلق شده كه برخي بارها نيز مورد نقد و بررسي قرار گرفته‌اند، مثل دانش، ‌قدرت و مشروعيت داود فيرحي و روشنفكران ايراني و غرب
 مهرزاد بروجردي. نويسندگان اين آثار مدعي بهره گرفتن از روش‌شناسي فوكويي در توضيح موضوع مورد بحث شان هستند؛ ادعايي كه مورد نقد ناقدان هم از نوع طرفداران ارتدوكس فوكو و هم از جنس مخالفان به كار بردن نظريات غربي در بررسي موضوعي در بستري ديگر واقع شده است. تازه اينها نخستين آثار و بالنسبه موفق‌ترين آنها هستند، فراوانند آثاري كه دقت‌هاي نظري و صف شكني اين آثار را ندارند و با اين همه ادعا دارند كه فوكويي كار كرده‌اند. دلايل متعددي (جامعه شناختي، تاريخي و حتي فلسفي) مي‌توان براي اين اقبال (ممكن است بگوييد بداقبالي براي فوكو) به انديشه‌هاي فوكو از سوي ايرانيان بر شمرد. با اين همه همواره اين پرسش مطرح است كه آيا اين رجوع چند باره به لحاظ علمي مشروع است يا نه.
مهدي يوسفي، دانشجوي دكتري جامعه‌شناسي چند سال پيش پايان نامه‌اي با موضوع عنوان تعديلات نظري لازم براي به كارگيري نظريات تاريخي فوكو در ايران با راهنمايي ابراهيم توفيق نوشت كه بسيار مورد توجه علاقه‌مندان به بحث مذكور قرار گرفت. در جلسه چهارم از سلسله نشست‌هاي نقد پايان نامه‌هاي دانشجويي، او به توضيحي درباره تز خودش پرداخت. در اين نشست ابراهيم توفيق، جامعه‌شناس تاريخي نيز حضور داشت و توضيحاتي ارايه داد كه از نظر مي‌گذرد.

 

مهدي يوسفي

پژوهشگر علوم اجتماعي

 


بحث من اين نيست كه فوكو چه مي‌گويد يا چه برداشت‌هايي از كار او صورت گرفته و ممكن است، بحث اصلي اين است كه نظريه‌اي چون دست كم نظريه فوكو نمي‌تواند به ما بنياد جهانشمولي بدهد كه با استفاده از آن بتوانيم به تحليل شرايط در جاهاي ديگر بپردازيم؛ به عبارت ديگر فوكو تاكيد دارد كه روي زمان و مكان معيني كار مي‌كند و روشن است كسي كه بر اين موضوع تاكيد دارد، منظورش آن است كه كار خودش نيز مقيد به زمان و مكان معين است. البته وابستگي به قيد زمان و مكان از منظرهاي مختلف مورد بحث واقع شده است اما فوكو مي‌گويد تاريخ فكر انباشتي از كاوش پيرامون مسائلي است كه حول يك موضوع شكل مي‌گيرند و هر كار علمي روي اين انباشت كه به شكل بلور است، تار ديگري مي‌تند. به همين خاطر فوكو مي‌گويد كه نظريه‌اش جهانشمول نيست اما اين كفايت را دارد كه در فضاي انباشته شده موجود مي‌تواند گره‌هايي را باز كند.

فوكو از نظر روشي در برابر ما مي‌ايستد
اما ما در ايران آثار فوكو را كه شامل مفاهيم، اصول روش شناختي و... است، مي‌خوانيم. در نسل پيش از ما در جامعه‌شناسي كوشيدند كه اصول روش شناختي و چارچوب نظري او را اخذ كنند و با استفاده از آنها به تحليل مسائل جامعه ايران بپردازند؛ گويي فاصله‌اي ميان نظريه و بستري كه نظريه در آن اعمال شده وجود ندارد و به راحتي مي‌توان از نظريه فوكو براي حل مسائل ايران بهره گرفت. بحث اصلي من اين بود كه اين كار به‌طور عام ممكن نيست و در مورد خاص فوكو نقض غرض است يعني اگر چنين كنيم، خود فوكو از نظر روشي در برابر ما مي‌ايستد.

فهم متعارف: باستان‌شناسي در برابر تبارشناسي
در نظريه فوكو به نظر مي‌رسد مي‌توان دو روش باستان‌شناسي يا ديرينه‌شناسي و تبارشناسي را از يكديگر تفكيك كرد و با اخذ هر كدام از اين دو روش به تحليل مسائل پرداخت. اما به نظر من امكان چنين خوانشي از فوكو به وجود با توجه به متن‌هايي كه در دهه‌هاي ١٩٨٠ و ١٩٩٠ منتشر شده وجود ندارد. در دهه ١٩٧٠ كه نخستين مواجهات جدي با فوكو در دنياي انگليسي زبان به خصوص با كتاب آلن شريدان مترجم رسمي آثار فوكو رخ داد، اين تصور بود كه فوكو نخست به روش باستان‌شناسي كار مي‌كند. در روش باستان‌شناسي بيان مي‌شود كه علم در گفتمان و گفتمان در زبان آميخته با قدرت به وجود مي‌آيد، اما وقتي فوكو به حوادث ١٩٦٨ بر مي‌خورد به اهميت مسائل سياسي پي مي‌برد و به همين خاطر روش باستان‌شناسي را كنار مي‌گذارد و سراغ روش تبارشناسي مي‌رود كه در آن بر قدرت تاكيد مي‌كند. به نظر من مي‌رسد شريدان در اين توصيف از فوكو چند مفروض غيرقابل دفاع دارد؛ نخست اينكه فوكو روش باستان‌شناسي را كنار گذاشته است؛ ‌در حالي كه متن‌هايي كه از فوكو در دهه‌هاي
 ١٩٨٠ و ١٩٩٠ منتشر شد، مي‌بينيم كه فوكو تا پايان عمر باستان‌شناسي را كنار نگذاشته و تاكيد مي‌كند كه كارش دو بعد باستان‌شناسي و تبارشناسي دارد كه اين دو را بايد در كنار هم پيش برد. مفروض نادرست ديگر شريدان اين است كه گفتمان را با زبان يكي مي‌داند؛ در حالي كه فوكو تلاش مي‌كند با وامگيري گفتمان (discourse) تاكيد كند كه تمايزي ميان زبان و كنش وجود ندارد و اين دو در يك سطح يعني گفتمان رخ مي‌دهد. گفتمان براي فوكو امري شبيه قياس ضمير باختين است، يعني معنا نه در زبان كه در جهان مفروض رخ مي‌دهد. اين نزديك گفتمان فوكو است، ‌گفتمان سطح پيشاپيش پذيرفته است، چرا چنين است؟ زيرا در جهاني كه آن را مفروض گرفته‌ايم، پيش فرض گرفته‌ايم كه قواعدي هم وجود دارد و آن قواعد بنيادها يا عملكردهاي گفتمان به تعبير فوكو است.

نظريه سيار ادوارد سعيد
با توجه به آنچه گفته شد، قصدم از نگارش پايان‌نامه با موضوع تعديلات نظري براي استفاده از فوكو،
اين بود كه نشان دهم چنين كاري با فوكو غيرممكن است، يعني ممكن است كسي مثل محمد توكلي طرقي از مفهوم hetero utopia براي توضيح متن‌ها فارسي‌اي كه بين مرزهاي كنوني ايران و هند نوشته مي‌شوند، بهره بگيرد و نام شان را متن‌هاي بي‌خانمان بگذارد. او به هر حال اين كار را مي‌كند، اما مساله من اين است كه كل دستگاه فوكويي آن جوري كه تصور مي‌شود كه اين قابليت را دارد كه اينجا مورداستفاده قرار بگيرد، غلط است. من از مفهوم نظريه‌هاي سيار ادوارد سعيد بهره مي‌گيرم، سعيد در مقاله‌اي در كتاب جهان، متن، منتقد از يك بيماري نظري ياد مي‌كند كه طي آن برخي فكر مي‌كنند به راحتي مي‌توان نظريه‌اي كه در يك بستر توليد شده را در بستري ديگر به كار برد. او براي درمان اين بيماري مي‌گويد كه به نظر من بايد نشان داد وقتي يك نظريه از يك بستر به بستري ديگر مهاجرت مي‌كند، در بستر دوم چه مقاومت‌هايي ايجاد مي‌شود. ثبت اين چيزها باعث مي‌شود كه بتوانيم فضايي بينابيني بين نظريه و زمينه‌اي كه نظريه در آن به كاربسته مي‌شود، توليد كنيم.
بليتي به نام فوكو
به همين خاطر كوشيدم نشان دهم كه وقتي فوكو را به ايران آورديم، چه بلايي بر سرش آورديم و فوكو چه بلايي بر سر ما آورد. البته در سال‌هاي اخير استفاده‌هاي دقيقي از فوكو صورت گرفته است، اما به‌طور غالب فوكو براي ما همچون بليتي است كه با او مي‌توانيم به فضاي روشنفكري و آكادميك راه پيدا كنيم و بعد از اين راهيابي ديگر با آن بليت كار نداريم. اين به كارگيري ناقص فوكو به خصوص از جانب كساني صورت مي‌گيرد كه كارشان نشان مي‌دهد به شيوه‌هاي ديگر تحليل گفتمان مثل روش لاكلائو- موفه علاقه دارند. به همين خاطر حس مي‌كنم استفاده از فوكو در ايران تا حدود زيادي نمادين است كه به محقق اجازه مي‌دهد كارش مشروع جلوه داده شود.

پروژه فوكو
اما غير از اين شيوه استفاده از فوكو و استفاده‌اي كه توكلي طرقي صورت داده، كوشيدم با ورود به كار فوكو چيزي فراتر از باستان‌شناسي و تبارشناسي بيابم؛ امري كه در كل آثار فوكو مشترك است. فوكو در سه جا از آثارش سه سرنخ به ما مي‌دهد: اول هستي‌شناسي خودمان
(ontology of ourselves) يعني در راستاي پروژه روشنگري چيست كانت، بكوشيم نشان دهيم در جهان در حال تغيير كجا ايستاده‌ايم، دوم مساله‌سازي (problimatization) به اين معنا كه چيزها مدام و به صورت غيرخطي مساله مند (پروبلماتيزه) مي‌شوند كه با هستي‌شناسي خودمان نسبت جدي دارد و مساله سوم فوكو برساخته شدن سوژه است. فوكو در مقاله‌اي كه در انتهاي كتاب ميشل فوكو فراسوي ساختگرايي و هرمنوتيك (نوشته رابينو و دريفوس) نوشته شده خطاب به مخاطب انگليسي زبان (فارسي زبان) تاكيد مي‌كند كه مساله من قدرت نبوده است، بلكه اگر قدرت برايم مهم بوده به اين خاطر است كه جايي به اين رسيدم كه مساله قدرت با مساله شكل‌گيري سوژه گره مي‌خورد، سوژه به عنوان كسي كه مي‌شناسد اما نه به تعبير كانتي بلكه به عنوان يكي از اشيايي كه در جهان هست و با اشياي اين جهان نسبتي دارد و با پروبلماتيزه شدن اين نسبت‌ها، برساخته مي‌شود. هدف از ارايه اين سطح از فوكو اين نيست كه بگويم اين روش را اخذ كنيم و با آن به تحليل بپردازم بلكه آن است كه پروژه فوكو را نشان دهم.

از عصر سند تا عصر يادبود
اما بعد از ارايه پايان‌نامه به نتايج ديگري نيز
دست يافتم. متن اصلي فوكو يعني باستان‌شناسي دانش چنين آغاز مي‌شود كه فوكو تاكيد مي‌كند سال‌هاست مورخان ميان دو سطح رويدادهاي تاريخي يعني سطح سريع (مثل اتفاق‌هاي سياسي) و سطح كند (مثل تحولات جغرافيايي) تمايز مي‌گذارند و ميان اين دو سوي طيف سلسله مراتبي قايل مي‌شوند. فوكو در برابر مي‌گويد كه زمان در تاريخ‌نگاري ديگر مثل تاريخ‌نگاري قرن نوزدهمي يكپارچه نيست، بلكه لايه‌هاي متعدد با ريتم‌هاي متفاوت دارد. اشاره فوكو در اين جا به مكتب آنال و تمايزگذاري ايشان ميان ريتم‌هاي زمان است.
فوكو بر اين باور است كه با چنين مفروضي ديگر داده تاريخي را نمي‌توان سند تلقي كرد. عصر سند تمام شده و عصر يادبود آغاز شده است. هر چيزي كه از گذشته مانده يادبود است؛ يادبودهايي كه در لايه‌هاي مختلف زماني پخش شده‌اند و به ما كمك مي‌كنند تا ريتم‌هاي تاريخي را نشانه‌گذاري كنيم. او گويي تاريخ‌نگاري قرن بيستم فرانسه را نشان مي‌دهد، اما در نهايت كار خود را باستان‌شناسي مي‌نامد.
مشكل تاريخ‌نگاري ايراني
 مشكل در ايران اين است كه تاريخ‌نگاري آنال نداريم. به همين خاطر است كه فكر مي‌كنم در ايران به جاي اينكه بپرسيم آيا مي‌شود فوكو را در ايران كاربردي كرد به اين سوال بپردازيم كه اگر بخواهيم در ايران از فوكو استفاده كنيم، كجا به مشكل برمي‌خوريم؟
مهم‌ترين و عميق‌ترين مشكل آن است كه ما آن تاريخ‌نگاري را نداريم، سطحي‌ترين مشكل نيز داده‌هاي تاريخي است. مساله آن جاست كه دقيقا بدانيم براي چه موضوعي از فوكو مي‌خواهيم بهره بگيريم و در اين كاربست به مشكلات اين كاربرد آگاه شويم. بنابراين سوال نهايي اين است كه فوكو به نسبت چه تحقيقي و كجا مقاومت ايجاد مي‌كند؟ فوكو بيشتر كجاها ما را به مشكل مي‌اندازد؟ براي پاسخ به اين پرسش به جاي ابتدا از فوكو بايد از بستر تاريخ‌نگاري ايراني آغاز كرد، يعني بايد به اين بپردازيم كه تاريخ‌نگاري ما چيست و چه مسيرهايي را رفته است؟ با مشخص شدن پاسخ اين پرسش و آشكار شدن اين مسيرها مي‌توان نشان داد كه چگونه فوكو را تعديل كرد.

گسست: فوكو در برابر هگل
موضوعي كه من به آن پرداخته‌ام، ‌گسست است. در ايران متاثر از خوانش امريكايي، فوكو را فيلسوف گسست مي‌خوانند.
 فوكو خودش به اين تعبير مي‌خندد و مي‌گويد كه نمي‌دانم چرا من را چنين مي‌خوانند اما به نحوي ديگر آن را مي‌پذيرد، يعني گسست يكي از برنده‌ترين ابزارهاي كار او است. در نظم گفتار (با ترجمه باقر پرهام) فوكو چهار دستورالعمل روشي معرفي مي‌كند كه گسست يكي از آنهاست، يعني بكوشيم تاريخ را گسسته ببينيم، نه اينكه فوكو بر اين باور باشد كه تاريخ گسسته است. دليل اين انتخاب آن است كه تاريخ نگار غربي و مشخصا تاريخ‌نگاري اروپايي متكي بر مفهوم تداوم (continuity) است كه به خصوص بعد از هگل مي‌كوشد دو مفهوم اساسي تداوم و تغيير را به اين شكل توضيح دهد: نخست اينكه چيزها چگونه تداوم پيدا كردند و ديگر اينكه چگونه تغيير پيدا كردند. اين دو مفهوم در تاريخ‌نگاري ما اهميتي نداشته‌اند؛ درحالي كه مي‌توان ادعا كرد اين دو مفهوم بنياد تاريخ‌نگاري مدرن هستند و به همين خاطر فوكو سراغ گسست مي‌رود، زيرا مي‌خواهد روبه‌روي هگل بايستد. او برخي از عناصر اصلي هگل چون سوژه و غايت و... را نقد مي‌كند.
 در بحث روش‌شناسي نيز مي‌كوشد تداوم هگلي‌ها را كنار بگذارد بنابراين او به جاي continuity از discontinuity بهره مي‌گيرد كه ما آن را گسست ترجمه مي‌كنيم و با اين ترجمه ظرفيت مفهومي آن را تقليل مي‌دهيم. او از مفهوم rupture نيز بهره مي‌گيرد كه دقيقا يعني گسست. مثلا در كتاب كلمه‌ها و چيزها فوكو به گسست (rupture) ميان اپيستمه‌ها اشاره مي‌كند؛ در حالي كه discontinuity را بهتر است به عدم تداوم يا انقطاع ترجمه كرد. فوكو مثل ماركس از جابه‌جايي دو فرماسيون سخن نمي‌گويد، بلكه بر عكس مي‌خواهد بگويد ما دچار توهم تداوم و
 بر هم انباشت شدن چيزها هستيم؛ در حالي كه امكان ندارد چيزها بر هم سوار شوند جز اينكه ميان آنها مفصل باشد. از نظر فوكو براي هر تداومي نياز به مفصل است.

فرضيه سكون: بنياد خيالي تاريخ‌نگاري ايراني
به تاريخ‌نگاري خودمان بازگرديم. آ. ك. سي. لمبتون هگلي در كتاب مهم تداوم و تغيير در تاريخ ايران عصر ميانه مي‌كوشد عوامل تداوم و گسست در تاريخ ميانه را نشان دهد. او به اين نتيجه مي‌رسد كه در تاريخ ما دو گروه اهل قلم و اهل شمشير يا نظاميان وجود داشته‌اند كه دسته نخست باعث تداوم و دسته دوم باعث تغيير بودند. توجه به كتاب لمبتون عمدتا از حيث داده شناختي صورت گرفت و به مباحث روشي او توجه نشد زيرا ما يك بنياد خيالي در تاريخ‌نگاري‌مان داريم كه يكي از امور اصلي آن فرضيه سكون است. يعني هيچ اتفاقي در هيچ دوره‌اي از تاريخ ايران نمي‌افتد. مثلا ما در
تاريخ‌مان مفهوم استبداد را به راحتي به تمام تاريخ تسري مي‌دهيم و فكت‌هاي متعددي را از جاهاي مختلف كنار هم مي‌گذاريم. مساله تداوم به معناي هگلي آن نيست، بلكه مساله اين بوده كه ايران چه بوده است و كل تاريخ ايران پيش از مشروطه را بر اين اساس سنتي و بعد از آن را مدرن مي‌خوانند. اين نوعي سكون روش‌شناختي است، يعني رخداد به معناي امري كه تداوم را ممكن مي‌كند يا چيزي را بر چيز ديگر سوار مي‌كند، وجود ندارد. در چنين فضايي وارد كردن فوكو هيچ دردي را درمان نمي‌كند.

امتناع مبتني بر خيال
در پايان ضمن اداي احترام مايلم به بحث آقاي
سيد جواد طباطبايي درباره شرايط امتناع اشاره ‌كنم. ايشان در دو جا (در يك سخنراني و در ابن‌خلدون) با اشاره به فوكو مي‌گويد كه اگر فوكو درباره شرايط امكان حرف مي‌زند، تاريخ ما، تاريخ امتناع است و به همين خاطر من از شرايط امتناع حرف مي‌زنم. طباطبايي از انحطاط حرف مي‌زند و مي‌گويد كه تاريخ ما از قرن چهارم به تدريج مسير زوال را پيموده است تا به مكتب تبريز مي‌رسد كه اين مكتب تلاشي ناكام را تا مشروطه به ثمر مي‌رساند.
نظريه انحطاط يا نظريه امتناع دكتر طباطبايي، تنها در حالتي مي‌تواند بيان شود كه به تعبير باختين جمله‌اي كه بيان نمي‌شود، فرضيه سكون است، يعني تنها در خيالي كه فرضيه سكون در آن حضور دارد سيدجواد طباطبايي مي‌تواند به اين شكل نظريه انحطاط خودش را بسط دهد زيرا وقتي تاريخي داريم كه هيچ جا درباره تداوم آن بحث نشده، بحث امتناع تنها در خيال مطرح مي‌شود. اين در حالي است كه براي بررسي تداوم آثار زيادي از تواريخ، دفترهاي حساب مالياتي، مكتب‌هاي فكري، ذيل نويسي، حاشيه نويسي و ژانر داشته‌ايم؛ در حالي كه ما هر سايت انباشتي را به لحظه سكون بدل مي‌كنيم. در نتيجه ما در تاريخ‌مان به تعبير آرامش دوستدار درخشش‌هايي تيره داشته‌ايم كه به علت عدم تداوم از بين رفته‌اند، يعني ما اين روند تحول يا تداوم را بازشناسي نكرده‌ايم و به همين خاطر خيلي سريع همه اتفاق‌هاي مهم را به قرون سوم و چهارم نسبت داديم و زوال را نتيجه گرفتيم.

فوكو كجا شكست مي‌خورد؟
علت اشاره به دكتر سيد جواد طباطبايي اين بود كه نشان دهم چطور فوكو مي‌تواند به درد ما بخورد. ما بايد جديت انقلابي مساله گسست فوكو را كنار بگذاريم زيرا به خصوص در تاريخ ما كه كسي روي تداوم كار نكرده، به همه‌چيز نسبت گسست مي‌دهند و نقض غرض رخ مي‌دهد. اما مي‌توان از روند فوكو در خوانش سيد جواد طباطبايي استفاده كرد و گفت كه حتي اگر شما از انحطاط سخن مي‌گوييد، آيا مي‌توانيد دقيقا لحظه‌هاي گسست را نشان دهيد؟ اينجاست كه فوكو شايد بتواند به ما كمك كند. اما هدف من نشان دادن روش به كارگيري فوكو نبود، به نظر من كار بهتر آن است كه فوكو را پيش رو بگذاريم و مفهوم‌هاي اصلي كه در تاريخ‌نگاري‌مان مطرح است را نيز در ميان بگذاريم و ببينيم كه فوكو چگونه نمي‌تواند با  اين مفاهيم كار كند و كجا شكست مي‌خورد؟ آنجاست كه مي‌توانيم چرخنده‌هايي جاسازي كنيم كه بتواند فوكو را به تاريخ‌نگاري ما وصل كند.

 

روزنامه اعتماد

نظر شما